نمایش «تیولا» با نویسندگی و کارگردانی علی عابدی از ۱۸مرداد ساعت۲۱:۳۰ مهمان سالن شمارهیک خانه نمایش مهرگان شده است. به بهانه این اجرا با علی عابدی؛
نویسنده و کارگردان، وحید آقاپور، محمدصادق ملک و سامان دارابی؛ بازیگران، سعید یزدانی؛
طراح صحنه و احمد نگهبان؛ طراح گریم «تیولا» گفتوگو کردهایم.
در نمایش «تیولا» دو مکان به مخاطب نشان داده میشود که نام هر دو
جهنم است و شخصیتهای نمایش با نامهای پیرمرد، فرزند، دختر، مادر و تیولا به
مخاطب معرفی میشوند. آیا برای تسری دادن نمایش در تمام زمانها و مکانها این نامگذاری
را در نظر گرفتید؟
علی عابدی: در نگارش این نمایشنامه و همچنین آثار
قبلیام این نکته را در نظر گرفته بودم که هر کارگردانی بتواند در هر مکان و فضایی
که زندگی میکند آن را اجرا کند و بهدنبال بومیسازی نبودم. شخصیتهای نمایش هویت
خاصی ندارند و میتوان در هر سرزمین آنها را پیدا کرد اما تیولا را از این جهت
برگزیدم که بهدنبال اسمی بودم که بار جنگ را به دوش بکشد. از سویی دیگر تیولا
مفهوم ایرانی ندارد و خود این کلمه، عربی است و این موجود گونهای از عروس دریایی
است. از سویی دیگر خود مفهوم جنگ هم مختص ایران یا خارومیانه نیست بلکه ماجرایی
جهانشمول است که همه ما با آن درگیر هستیم.
در جریان نمایش و از قول تیولا، بارها دو واژه جهنم که اسممکان هم
محسوب میشود و جنگ باهم همراستا قرار میگیرند. درباره این ایده بگویید.
علی عابدی: درواقع ما واژه جنگ را به جهنم تعبیر
کردیم؛ یعنی هر زمان درباره جنگ صحبت میشود، بلافاصله مترادف آن یعنی جهنم هم ذکر
میشود چون فضایی که جنگ بهوجود میآورد هیچ فرقی با جهنم ندارد. با این کار فضای
دهشتناک جهنم در ذهن مخاطب با جنگ پیوند میخورد.
محمدصادق ملک: یکی از نکات بسیار مهم، مفهوم تکرار در
ادبیات ابزورد است. وقتی مفهوم تکرار را در کنار جنگ قرار دهیم، پوچی جنگ خود را
نشان میدهد. وقتی یکبار میجنگیم، به آن حماسه میگوییم و انواع و اقسام واژههای
ارزشمند را درباره آن میگوییم اما اگر این جنگ تکرار شود، مشخص میشود تمام این
واژهها پوچ است.
در طراحی لباس شاهد هستیم صحنهیارها لباس متفاوتی دارند که تا حدودی
شبیه لباس کارگران معدن است و بهوسیله چراغی که روی کلاه آنها نصب شده، تمام
تغییرات صحنه توسط مخاطب دیده میشود. این ایده از کجا نشأت گرفت؟
علی عابدی: بله. شبیه کارگران کارخانه هستند. از
نور کلاه صحنهیارها استفاده کردم تا مخاطب تصور نکند قرار است اتفاق غریبی روی
صحنه رخ دهد. میخواستم در جریان تمام تغییرات صحنه و افرادی که این کار را انجام
میدهند قرار گیرند.
سعید یزدانی: از سویی دیگر تاریک و روشن شدن مداوم
صحنه، مخاطب را از فضای کار دور میکند. وقتی به شیوهای این دو بخش را به هم
ارتباط دهیم، مخاطب راحتتر نمایش را دنبال میکند.
جهنمهای نمایش با یکدیگر مرز دارند و بهشدت به هم شبیه هستند. با
چرخشی کوچک این دو منطقه به یکدیگر تبدیل میشوند. چگونه طراحیصحنه را پیش بردید
که بتوانید این مکانها را در کمترین زمان ممکن به مخاطب نشان دهید؟
سعید یزدانی: مفهوم نمایش ما بهشدت جهانشمول است و
اصلا در جغرافیای خاصی نمیگنجد. اگر ما این مفهوم را زمان یا مکانمند میکردیم،
نمایش از کارکرد اصلی خود دور میشد. در طراحیها به این نکته توجه داشتیم که
اطلاعاتی به تماشاگر ندهیم که نشانهای از مکان یا زمان خاصی باشد؛ با وجود تمام
محدودیتها، حتی بهشکل و جنس قمقمهها هم توجه کردیم که فضا یا زمان خاصی را برای
مخاطب تداعی نکند.
به بیمکان و بیزمان بودن نمایش اشاره کردید اما موادی که در صحنه
استفاده شده است، نوعی سردی و خشکی را به مخاطب القا میکند که نمیتواند به گذشته
داستان نمایش را مربوط بداند بلکه فضا را مربوط به آینده میداند. آیا برای همین
منظور از فلز استفاده کردید؟
سعید یزدانی: طبعیتا فلز نوعی سردی و بیروح بودن را
با خود بههمراه میآورد که کاملا حس جنگ را به مخاطب القا میکند. در صحنه مجموعهای
از یک دستگاه را نشان میدهیم که مفهوم مرگ را در خود دارد؛ تاسیساتی که در خدمت
کشتن انسانها در کنار هم جمع شده است و همین بخش هم ما را در مسیر تم اصلی نمایش
قرار میدهد؛ ما میگوییم جنگ در حال کشتن تمام انسانهاست اما آدمها با امیدی
واهی تلاش میکنند از این منجلاب خارج شوند. تمام این مسائل پیچیده و وسیع در
دیالوگهای سه یا چهار تیپ شخصیتی مطرح میشوند. در قالب صحنه هم همین کار را
انجام دادیم و تمام مسائل کلان را در اشل و قالبی بسیار کوچک نشان دادیم. البته
واقعا کار دشواری در پیش داشتیم، اگر چشمهایتان را ببنیدید و درباره جنگ فکر
کنید، صحنههایی بسیار وسیع در پیش چشم شما جان میگیرند اما ما باید در صحنه سالن
شمارهیک تماشاخانه مهرگان که مربعی بهطول هفت متر است، تمام این نکات را اجرا میکردیم!
پس باید تمام اطلاعاتی را که باید بهصورت تصویری به تماشاگر منتقل میشد بهصورت
فشرده به او میرساندیم. از سویی دیگر چون اغلب شخصیتهای نمایش سالخورده هستند،
اکت چندانی در نمایش وجود ندارد، حرکت چندان وجود نداشت و درنتیجه تصویر بسیار مهم
است چون اگر تصاویر درستی وجود نداشته باشد، اجرای نمایش با نمایشنامهخوانی فرقی
نمیکند؛ درواقع نباید نمایش بهگونهای باشد که اگر مخاطب چشم خود را بست، تفاوتی
را احساس نکند!
محمدصادق ملک: از آنجا که این سالن کوچک
بود و تماشاگر فاصله اندکی از صحنه داشت، همهچیز را بهسمت ظرافت و جزیینگری
بردیم. حرکتها را ظریفتر در نظر گرفتیم تا رفتار کاراکتر را از دست ندهیم. البته
میتوان گفت تا حد زیادی از این مسئله لطمه خوردیم چون تمایل داشتیم فاصله بیشتری
با مخاطب داشته باشیم تا تصاویر بهتری شکل بگیرد و برای رسیدن به این مسئله به
عمق، عرض و ارتفاع بیشتری نیاز داشتیم تا کاراکتر را زنده کنیم. درنهایت تلاش
کردیم از بدن و امکانات بازیگر استفاده کنیم درنتیجه تلاش کردیم با فرمهای جزیی و
رفتارهای مینیمالیستی کاراکتر تیولا را بسازیم. در هر بخش که رفتار اغراقشده نشان
دهیم که از پروسه تمرین در سالنهای بزرگتر نشأت میگیرد، در اجرا دچار مشکل میشویم.
یکی از ویژگیهای بصری نمایش بدون شک گریم عجیب و فانتزی اثر است.
مخاطبانی که عکسهای نمایش را میبینند، دچار حس کنجکاوی میشوند و وقتی به سالن
میآیند، درمییابند که گریم کاملا در راستای نمایش بوده و راهکار تبلیغاتی نیست.
چگونه به این طراحی آشنا و در عینحال فانتزی رسیدید؟
احمد نگهبان: من از سال گذشته که استارت اجرای نمایش
خورد، در جریان بودم. وقتی در جلسه نخست تمرین حاضر شدم، احساس کردم یک دنیای
جدیدی را درباره زنده بودن و یا مردن آدمها میبینم. مهمترین عنصری که درباره
شخصیتهای این نمایش نمیتوان فهمید، سن و مرده یا زنده بودن آنهاست اما این
شخصیتها از نبودن در این دنیا، واهمه دارند. براساس این شرایط، رنگ خاصی را برای
پوست در نظر گرفتم و خطوطی را روی صورتها طراحی کردم چون هر خطی روی صورت، نشانه
یک نوع تفکر یا روندی از عمر است. البته خطوط روی صورت شخصیتها تنها براساس عمر
یا تفکر صرف بهوجود نیامده بود بلکه ترکیبی از این دو را در دنیایی که زن بودن و
یا مرد بودن در آن معنایی ندارد، به تصویر کشیدم. درواقع این خطوط نشانه تجربه یا
پیری نیستند و فرم صورت را فارغ از آنچه در دوروبر خود میبینیم، محصول جهانی در
نظر گرفتم که تیولا و تیولاییها در آن حضور دارند. البته باید بهگونهای گریم را
در نظر میگرفتم که همذاتپنداری مخاطب را هم داشته باشیم. مخاطب نباید حس میکرد
این شخصیتها موجوداتی عجیبوغریب هستند که با او بسیار فاصله دارند بلکه باید
بتواند خود را بهجای هرکدام از شخصیتها قرار دهد.
علی عابدی: عنصر جنگ به اندازه کافی وحشتناک و
دهشتناک هست و اگر میخواستیم شقاوت جنگ را کاملا عریان مطرح کنیم، نیازی به اینگونه
طراحیها نبود بلکه باید مابهازاهای واقعی میساختیم اما نگاه ما در نمایشنامهنویسی،
کارگردانی، بازیها و طراحیها کاریکاتوری و گروتسکوار بود، از واقعیت فاصله
گرفتیم و جنبههای فانتزی شخصیتها را با استفاده از گریم نشان دادیم. درواقع ما
نمایشی ضدجنگ را در فضایی آغشته از گروتسک نشان میدهیم تا تلخی جنگ را از نمایش
حذف کنیم. شاید مفاهیمی عمیق را مد نظر قرار داده باشیم اما نخواستیم آنها را
مستقیما با مخاطب در میان بگذاریم. زبان کاریکاتور هم شیرین و هم تلخ است و نوعی
زهرخند دارد که در گریم کاملا این وجه در نظر گرفته شده است.
«تیولا» شخصیت هشتصدساله نمایش، یکی از فانتزیترین شخصیتهای اثر
است. چگونه این شخصیت را ساختید؟
محمدصادق ملک: متن کدهایی به مخاطب میدهد؛ در نمایشنامه
نوشته شده که تیولا موجودی هشتصدساله است، یک نگاه واقعگرایانه است که فکر کنید
یک موجود هشتصدساله چه ویژگیهایی دارد اما نگاه مفیدتری هم در تئاتر وجود دارد؛
برخی نکات را از دنیای واقعگرایانه نگاه دارید اما باقی مسائل را دور بریزیم و
سعی کنیم حولوحوش این نکات، شخصیت را از نو بسازیم و باتوجه به شیوه اجرایی، برای
شخصیت رفتار تعریف کنیم.
آقای آقاپور، شما در نمایش دو نقش ایفا کردهاید، به چه صورتی توانستید
این دو نقش را بهخوبی باهم به اجرا درآورید؟
وحید آقاپور: دو نقشی که من در نمایش تیولا بازی کردم،
از نظر مشخصات ظاهری و نیز خصوصیات روانشناختی باهم تفاوت دارند. ماهیتهای متفاوتی
دارند. من هم باتوجه و عمیق شدن در متن نمایشنامه و ایجاد یکسری نشانههای تیپیکال
و نیز ایجاد ریتم و ضرباهنگ متفاوت برای هر کدام از این نقشها تلاش کردم اجرای قابل
قبولی از دو نقش ارائه دهم.
شخصیت پیرمرد که از ابتدای نمایش وارد میشود، بخش اعظمی از بار طنز
اثر را برعهده دارد و درنتیجه مخاطب با او احساس نزدیکی بسیار زیادی میکند اما در
سیر نمایش، وجهی از خود نشان میدهد که کاملا مخاطب را منزجر میکند. چگونه این
نقش بسیار متغیر را ساختید؟
سامان دارابی: شخصیتپردازی اصلی را علی عابدی انجام
داده بود و من تلاش کردم آنچه در متن بود را بصریتر به مخاطب نشان دهم. از دید
من شخصیت پیرمرد نماینده بسیاری از اقشار جامعه ماست، افرادی که وقتی به گذشته خود
نگاه میکنند، درمییابند بسیاری از فرصتهای زندگی را از دست دادهاند و تصمیم میگیرند
تغییر در زندگی خود ایجاد کنند و دنیای دیگری را تجربه کنند. از دید من پیرمرد
انسانیترین شخصیت نمایش است و تغییر احساس تماشاگر درباره شخصیت هم بسیار انسانی
است. تمام انسانها با نقابی به دیگران نزدیک میشوند تا در نظر مردم مقبول باشند
اما زمانیکه به برخی از آدمها نزدیک میشوید، درمییابید آن انسان ویژگیهایی
وجود دارد که میتواند به دیگران و حتی نزدیکترین افراد به آن شخص، ضربه بزند تا
به اهداف خود برسد. طمع انسان برای قدرت و جاودانگی در یک شخصیت که نماینده تمام
اقشار هستند، تعریف شده است. هر کدام از شخصیتها، نماینده یک دسته بزرگ از جامعه
هستند که شاید جاودانه نباشند اما احساسی تیولاگونه دارند اما از زندگی خود رضایتی
ندارند.
علی عابدی: شخصیت پیرمرد برآمده از افرادی است که
دیگران را به جنگ تشویق میکنند. فرزند در صحنه آخر میگوید: «میخواهم از افرادی
که با کشتن من بهشت برای خود دستوپا کردهاند، انتقام بگیرم.» این جمله میتواند
اشاره به پیرمرد باشد چون او در زندگی مشابه دیگران بوده اما با تشویق او دیگران
قربانی میشوند. شاید تصور شود پیرمرد برای رسیدن به اهداف فردی خود توطئه میچیند
درحالیکه او وارد جریانی شده که درنهایت میفهمد رودست خورده است و خود را در
فضایی مییابد که قرار است کشته شود. طبیعتا تمام ذهنیتش بههم ریخته است و بهدنبال
راه نجات میگردد. تنها راه نجاتی که در پیش روی پیرمرد قرار دارد، قربانی کردن
رفیقش است! این مسئله ربطی به شخصیت مثبت یا منفی پیرمرد ندارد بلکه شرایط و
موقعیت این راه را پیش پای او قرار داده است. همچنین فرزند که در معبد بزرگ شده
است، وقتی در این موقعیت قرار میگیرد، وجه دیگری از خود بروز میدهد؛ عاشق میشود
تا نجات پیدا کند.
به حسهای انسانی اشاره کردید. یکی از این حسها که انگار با مرگ هم
از بین نمیرود، حس چشموهمچشمی است. در این نمایش هم میبینیم در موقعیتی که
سراسر زندگی شخصیتها را نابودی فرا گرفته است، زن در پی دو حفرهای کردن کوره خود
است تا از همسر سابق خود عقب نیفتد. آیا این ویژگی انسان مدرن است یا در طول اعصار
شاهد این خصلت بودهایم؟
علی عابدی: وقتی بهدنبال مابهازایی برای خلق
مادر بودم، ناخودآگاه به یاد ننهدلاور در نمایش «ننهدلاور و فرزندان او» نوشته
برشت افتادم. در فضایی که همه بهدنبال حفظ جان خود هستند، ننهدلاور بهدنبال این
است که علاوهبر خود فرزندانش را هم از جنگ حفظ کند و اصلا به دیگری فکر نمیکند.
در این نمایش زن که واقعا زن نیست، بلکه مردی است که خود را شبیه زن کرده است،
دنبال نجات دادن و سیر کردن خود است. حتی به دختری که ادعا میکند فرزندش است اما
نیست هم فکر نمیکند! همه شخصیتهای نمایش بهدنبال منافع شخصی خود هستند.
وحید آقاپور: البته این یکی از خردهتمهای نمایشنامه
است و تم اصلی نیست به نظر من؛ اما مقوله جالب توجهی است که تا حدودی یادآور نمایشنامه
«ننهدلاور» برشت است که در آنجا هم زندگی ننهدلاور در گرو جنگ است و با پیشرفت جنگ
اقتصاد زندگی ننهدلاور رونق میگیرد. این
ماجرا یک تراژدی است؛ این که خونریزی و قتلعام برای عدهای رقابت محسوب میشود و فلسفه
وجودی آنها در جنگافروزی هر چه بیشتر معنا میشود. مسئلهای که نمونه آن را در جهان
امروز و جنگهای این روزها بهوضوح میبینیم. حتی دروغ مادر درباره جنسیتش بیانگر خصلت
ترس و منفعتطلبی در این کاراکتر است و همچنین جنبه دهشتناک مقوله جنگ را نشان میدهد
که این دهشت باعث میشود یک مرد خودش را زن جا بزند تا از کشتهشدن مصون بماند. در
طول تاریخ هم معمولا مردها از نظر تعداد بیشتر قربانی جنگ و خونریزی بودهاند.
مینا صفار
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است